توضیحی کوتاه از کتاب ناپیدا
نویسنده: مریم مشعلی صوفیانی
تولید کننده: انتشارات بابان آرت
لقمههارو نجویده قورت میداد. خیلی عجله داشت نمیخواست روز اولی به عنوان دانشجوی بینظم شناخته بشه، دوست داشت سر وقت برسه دانشگاه. ولی خانم جون رضایت نمیداد، تند تند لقمه میگرفت و میذاشت روبروش که بخوره. ناراحت نبود. کی از اینکه این همه مورد توجه باشه ناراضیه، که اینم دومیش باشه، ولی حقیقتاً دیرش شده بود. چایی رو که سرکشید از سر سفره بلند شد.
– خانمجون قربون دستت خیلی چسبید. اگه اجازه بدی برم دیگه. با اون پادردش لنگ لنگان به سمت اتاق رفت و قرآنو برداشت و اومد سمتش.
– نوش جونت دخترم. حالا دیگه برو خدا به همراهت.
از زیر قرآن رد شد تا کفشاشو بپوشه، خانم جون قرآنو گذاشت سرجاش و اومد سمتش یه کاسه آب هم توی سینی توی دستش گرفته بود. یه بار دیگه برگشت و بوسش کرد. چشمای خانجون پر از اشک شد
– اَ خانجون چرا اینجوری شدی؟
– هیچی دخترم اشک شوقِ، برو دیرت نشه. چشمی گفت و لپاشو بوسید و بدو بدو از پلهها رفت پایین و همزمان که درو باز میکرد، صدای ریخته شدن آب اومد و کیانا هم درو بست و بسمالله گفت.
از اتوبوس که پیاده شد به طرف دیگهی خیابون حرکت کرد. قدمهاشو تند بر میداشت، که یه دفعه زمین خورد مات مونده بود که چی شده که صدای پسری اونو از بهت کشید بیرون ( تولید شده در انتشارات بابان آرت )
– ای وای خانم چی شد؟.. من من. ببخشید. سرشو چرخوند، مچ پاش درد میکرد ولی عصبانیتش به قدری بود که درد پاشو واسه یه لحظه از یاد ببره. نگاش افتاد به یه پسر
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.